داستان رابطه دختر دبیرستانی و مرد متاهل داستان زندگی تلخ دختر دبیرستانی که به دنبال کمی محبت به دام مرد متاهل افتاد و معتاد و باردار شد
داستان زیر یک داستان خیالی یا داستان سکس دختر و پسر نیست بلکه یکداستان واقعی از زندگی یک دختر دبیرستانی مشهدی در ایران است که به علت اشتباه بچگانه و کمبود محبت خانواده تن به کاری داد که امروز خانواده خود را با بحرانی سخت و غیر قابل جبران روبه رو کرده است .
از دختران ایرانی خواهش میکنم کمی به واقعیات بنگرند . قصد ما جلوگیری از خوشی شما نیست بلکه شما را با گرگ هایی آشنا میکنیم که این روزها درکمین شما هستند تا بدن شما را صاحب شوند بدنی که کافیست کمی برایتان بی ارزش شود اما برای این گرگ صفتان ارزشی قد یک الماس دارد .
دختر 21ساله که با ظاهری آراسته و آرام روی صندلی نشسته و منتظر حضور پدر و مادرش در کلانتری بود، در حالی که عنوان می کرد، نمی دانم در این شرایط روسیاهی چگونه با پدر و مادرم رو به رو شوم، به تشریح چگونگی آشنایی خود با مردی متأهل پرداخت.
وی به مشاور کلانتری آبکوه مشهد گفت: 2سال قبل وقتی در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم، با نگاه های محبت آمیز مرد 32ساله ای برخورد کردم که هر روز در مسیر مدرسه او را می دیدم. نگاه ها و شخصیت به ظاهر آرام و مودب او توجه مرا به خود جلب کرد و همین موضوع منجر به یک آشنایی خیابانی شد. اگرچه خانواده من از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بودند، اما من همواره احساس تنهایی می کردم، چرا که دیگر خواهران و برادرانم ازدواج کرده بودند و من با پدر و مادر پیرم زندگی می کردم. آن ها به خاطر اعتمادی که به من داشتند هیچ گاه رفت و آمدهایم را کنترل نمی کردند و تنها لوازمی را که نیاز داشتم، در اختیارم قرار می دادند و …
در ابتدای آشنایی، علاقه ای به ایرج نداشتم و او در ارتباطات خیابانی خود فقط مرا به ادامه تحصیل و توجه به درس هایم تشویق می کرد. اما آرام آرام احساس کردم به او علاقه مند شدم و این علاقه روز به روز شدت می گرفت به طوری که دیگر هر روز او را می دیدم و زمانی که همسر و فرزندش در منزل حضور نداشتند، به خانه او رفت و آمد می کردم تا این که مدتی بعد او با بیان این جمله که «تو کمی چاق هستی و باید خود را مداوا کنی!» ماده سفیدرنگی را به عنوان دارو در اختیارم گذاشت تا آن را مصرف کنم. او سپس شیوه مصرف آن را هم به من آموخت. من هم که از چاقی خود معذب بودم، استفاده از آن دارو را ادامه دادم تا این که مدتی بعد متوجه شدم در دام موادمخدر صنعتی گرفتار آمده ام. همین موضوع موجب وابستگی بیشتر من به ایرج شد، چرا که باید برای تهیه آن دارو حتما نزد او می رفتم. دیگر ارتباط پنهانی ما با یکدیگر خیلی عادی شده بود و او به خاطر ماجرای اعتیاد در هر زمانی که دوست داشت از من سوءاستفاده می کرد. من هم به خاطر ترس از لو رفتن اعتیادم مجبور بودم به خواسته های او تن بدهم تا این که حدود 3ماه قبل متوجه شدم باردار هستم. دیگر از شدت شرم و آبروریزی نمی دانستم چه تصمیمی بگیرم. هیچ راهی به جز فرار از منزل به خاطرم نرسید، از سوی دیگر هم ایرج پس از فهمیدن ماجرا، خود را از من پنهان می کرد. این بود که به ناچار مقداری پول از خانه برداشتم و آواره خیابان ها شدم تا این که مورد ظن مأموران انتظامی قرار گرفتم و آن ها مرا به کلانتری هدایت کردند.
به دستور سرگرد جمشید مقدم فر(رئیس کلانتری آبکوه) دختر جوان به مراجع قضایی معرفی شد